آقای شفیع زاده به تنهایی خودش توپخانه ای برای سپاه سازماندهی کرد. واقعا می شود گفت که یک تنه با آن دوستان خوبی که داشت که معمولا هم بچه های آذربایجان بودند. شفیع زاده یک خصلتی که داشت این بود که کاری نداشت که این بچه تبریز است یا ارومیه یا اصفهان است. هرکس که…
Read Moreقتی بهم گفت « ازت راضی نیستم.» ، انگار دنیا روی سرم خراب شده بود. پرسیدم« واسه چی ؟» گفت « چرا مواظب بیت المال نیستی؟می دونی اینا رو کی فرستاده ؟ می دونی اینا بیت المال مسلموناس؟شهید دادیم واسه ی اینا! همه ش امانته ! » گفتم « حاجی می گی چی شده یا…
Read Moreارتباط ما با حمید باکری به عملیات بیت المقدس برمی گردد. ایشان در عملیات بیت المقدس همراه شهید مهدی باکری در تیپ نجف بودند. آقامهدی جانشین حاج احمد کاظمی در تیپ بود و حمید باکری هم فرمانده گردان بود. در اصل نیروهای اعزامی به صورت متفرقه می آمدند ولی اکثرا نیروهای اعزامی زنجان، در آن…
Read Moreتانک های عراقی داشتند بچه ها را محاصره می کردند. وضع آن قدر خراب بود که نیروها به جای فرمانده لشکر مستقیما به حسن بی سیم می زدند. – همین الان راه می افتی، می ری طرف نیروهات ، یا شهید می شی یا با اونا برمی گردی. خیلی تند و محکم می گفت.- اگه…
Read Moreاینجانب در عملیات والفجر مقدماتی بود که سعادت یافتم با شهید شفیع زاده آشنا بشوم و در آن زمان بود که ایشان من را به عنوان فرمانده توپخانه لشکر٥ نصر کاندید کرده بودند. به من پیشنهاد کردند و با صحبت های که با هم دیگر داشتیم و همچنین با برادر زهدی که آن زمان معاونت…
Read Moreیک ساعت مانده به نماز صبح رسیدم به محل استقرار گردان امام حسین(ع). فرماندهی لشگر سپرده بود مطلبی را به آقا مصطفی بگویم. در چادر فرماندهی کسی را نیافتم و با نگرانی رفتم سنگر تدارکات تا پرس و جو کنم. وقتی درباره ی بچه های گردان پرسیدم، گفتند همه در نمازخانه هستند. وارد نمازخانه که…
Read Moreیکی از بچه ها خواب دیده بود رفته بهشت. کلی فرشته هم دارند تند تند یک قصر می سازند به چه بزرگی . به شان گفته بود « این مال کیه ؟» گفته بودند « مهدی باکری. همین روزا قراره بیاد.»
Read Moreاگر بخواهیم شخصیت باکری را تشریح کنیم باید به سه نکته؛ مدیریت، اخلاق و ایثار شهید حمید باکری توجه کنیم. حمید نسبت به مهدی همانند حضرت عباس(ع) نسبت به امام حسین (ع) بود، به طوریکه حمید هیچگاه به مهدی نمی گفت برادر، بلکه می گفت آقا مهدی. در صورتی که خود حمید (باکری) نیز یک…
Read Moreرفته بودیم شناسایی . فاصله ی ما با نفربرهای عراقی کمتر از صد متر بود. از بالای خاکریز خط عراقی ها را نگاه می کردم . هرچه می دیدم، می گفتم . یک دفعه حسن گفت « زود بیا پایین بریم » شصت هفتاد متر دور نشده بودیم که یک خمپاره خورد همان جا .
Read Moreبعداز شهادتش فهمیدیم که سرپرستی ۵ یا ۶ خانواده را برعهده داشت. در پایگاه شیراز معماری به نام قبادی بود که برای نجات یک مقنی از چاه، خفه شد. جواد از آشپز رستوران خواسته بود از همان غذایی که تیمسار و افسران می خورند، به خانواده قبادی هم بدهند و خودش پول آن را حساب…
Read More