هم اتاقیم نبود ولی…

سال پنجاه و دو تازه دانشجو شده بودم، تقسیم مان که کردند، افتادم خوابگاہ شمس تبریزی، آب و هوای تبریز بهم نساخت بدجوری مریض شدم. افتاده بودم گوشه ی خوابگاه یکی از بچه ها برایم سوپ درست می کرد و ازم مراقبت می کرد. هم اتاقیم نبود. خوب نمی شناختمش. اسمش را که از بچه ها پرسیدم ، گفتند « مهدی باکری »