شدت آتش دشمن خیلی شدید بود. گلوله و خمپاره بود که میبارید. حرکت نیروها کند و سخت شده بود. دشمن در خاکریزهای مثلثی مستقر بود و نیروهای ما را هدف قرار میداد. بعضی ار بچهها روحیه شان را باخته بودند، همه کنار خاکریز دراز کشیده بودیم، بلکه آتش دشمن سبکتر شود و بتوانیم به خط…
Read Moreبنده با سردار بزرگوار شهید حسن شفیع زاده در اوایل سال ٦٠، یا اواخر سال ۵۹ آشنا شدم. آن زمان ایشان محافظ آیت الله شهید مدنی امام جمعه تبریز بودند. با حسن آقا تقریبا ٦یا ۷ سال فاصله سنی داشتیم، ایشان بزرگتر بودند. حسن در منزل آیت الله شهید مدنی به عنوان محافظ مشغول به…
Read Moreیک روز صمد غمگین و بغض کرده آمد خانه و گفت: مصطفی مجروح شده و در بیمارستان بستری است.» یک هفته ای امروز فردا کرد و مرا نبرد ملاقات مصطفی تا این که روزی که قرار بود مصطفی از بیمارستان مرخص شود، خیلی ها آمدند خانه ی ما، از حاج یحیی که سراغ مصطفی را…
Read Moreپدرمان مریض بود و در رختخواب بیماری افتاده بود؛ دو ماهی از نادر خبر نداشتم. جنگ تحمیلی تازه شروع شده بود و هواپیماهای عراقی شهرهای ایران را بمباران می کردند. مجبور بودیم در و پنجره ها را طوری با پرده های مشکی بپوشانیم که نور از داخل خانه به بیرون درز نکند. در یکی از…
Read Moreتوجیه مان می کرد، می گفت که چه کار کنیم و چه کار نکنیم. عراقی ها هم یک بند می زدند. بعضی وقت ها گلوله ی توبه می خورد همان نزدیکی، آقا مهدی هم عین خیالش نبود و حرف هایش را می زد. گاهی می گفت : « اینها مأمور نیستند » یکی از خمپاره…
Read Moreاگر بخواهیم برویم روی اصول تاکتیک، چون باید برویم آن چیزی را که ارتش های جهان می گویند انجام دهیم. اگر فرصت کردیم تاکتیک های آنها را مطالعه می کنیم ولی اگر سر در نمی آوریم و اگر جنگ خودمان را ندیده ایم پس مطالعه آن، شما را دچار یک سردرگمی و حتی بعضی مواقع…
Read Moreفرمانده های تیپ ها بودند؛ خرازی ، زین الدین ، بقایی و…. حرف های آخر را زدند و شب حمله مشخص شد. حسن شروع کرد به نوحه خواندن. وقتی گفت « شهادت از عسل شیرین ترست» هق هقش بلند شد. نشست روی زمین و زار زد. از اول روضه رفته بود سجده . کف سنگر…
Read Moreاغلب اوقات عادت داشتیم برای ناهار روز جمعه به باشگاه افسران در پایگاه برویم. پایگاه سه رستوران داشت که هرکدام مخصوص یک گروه بود. باشگاه افسران، باشگاه همافرها و باشگاه درجه دارها. آخرین باری که به باشگاه رفتیم یک همافر به دلیل اینکه غذای رستوران های دیگر تمام شده بود، به باشگاه افسران آمد، تیمسار…
Read Moreعلی اکبر علاقه شدیدی به بسیجی ها داشت و همه جا و در همه حال آنان را میستود. وقتی خانواده از او سوال میکردند: “آخرش نفهمیدیم تو در جبهه چه کاره هستی؟” پاسخ داد: “… هرکس از شما پرسید علی اکبر در جبهه چه کاره است، بگویید سنگر میکند و به یاران امام زمان (عج)…
Read Moreخدمت مادر مجاهد و ایثارگرم سلام علیکم سال جدید را خدمت شما و همه فامیل تبریک عرض می کنم ان شاء الله شما هم مثل سایر امت مبارز ایران در سال گذشته خسته نشده باشی. سالی که پر از مقاومت ایثار و اخلاص بود. سالی که مردم با تمام وجود و هستی شان ایستادگی کردند.…
Read More