زندگی نامه

درآمد حاصل از آسیاب و دو قطعه باغ میوه به ارث مانده از پدر ، زندگی مرفهی را برای خانواده فراهم می آورد . مصطفـی ، ششمین فرزند خانواده بود .
سال ۱۳۵۰ ، مصطفی مدرسه قاآنی ( شهید هوشیار فعلی ) تبریز شروع به تحصیل کرد و شاگرد موفقی بود . در همان سنین در کنار تحصیل ، دورة فراغت خود را در باغ به همراه کارگران کار می کرد . سپس تحصیلات راهنمایی را در سال ۱۳۵۵ در مدرسة تبریـز گذراند و در سال ۱۳۵۸ ، دبیرستان را در هنرستان بازرگانی شهید بهشتی شروع کرد . دوران دبیرستان او با انقلاب اسلامی مصادف شد و مصطفی که بیشتر از پانزده سال نداشت ، به جریان انقلاب پیوست و درس را رها کرد و تا سال اول دبیرستان بیشتر درس نخواند و با واحد اطلاعات سپاه شروع به همکاری کرد . تشدید فعالیت مافقین در تبریز به همراه دیگر نیروهای اطلاعـاتی درصدد خنثـی کردن نقشـه های آنان برآمد . در همین زمان به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب درآمد و پس از طی دوره های نظامی به جبهه اعزام شد .
پس از مدتی حضور در جبهه ، به عنوان محافظ در بیت امام خمینی مشغول به خدمت شد و همزمان مسئولیت پایگاه مقاومت شهید مسلم مهروانی مسجد آیت الله شهیدی را بر عهده گرفت . از این پس فعالیت های گسترده ای را جهت اعزام نیروها و تقویت بنیة بسیج در پیش گرفت و در جهت جذب نوجوانان و جوانان به مسجد و پایگاه نهایت تلاش و تواضع را به خرج می داد و به شدت نسبت به حفظ احترام خانواده های شهیدان و ارزشهای اسلامی حساسیت داشت .
سپس بار دیگر به جبهه اعزام شد و در سوسنگرد حضور یافت و در حالی که بیش از هجده سال نداشت ، به شدت مجروح گردید و حدود یک سال دورة نقاهتش طول کشید . در همین هنگام در ۴ خرداد ۱۳۶۲ ، برادرش – مهدی حامد پیشقدم – در کردستان به شهادت رسید . مصطفی پس از بهبودی با لشکر ۳۱ عاشورا به جبهه اعزام شد . ابتدا فرماندهی گروهان ۱ و پس از مدتی فرماندهی گردان امام حسین (ع) را بر عهده گرفت .
۲۸ خرداد ۱۳۶۳ ، پدر مصطفی از دنیا رفت ، اما این واقعه سبب نشد تا او دست از جبهه بکشد . در عملیات والفجر ۸ و کربلای ۴ ، گردان امام حسین (ع) با فرماندهی مصطفی ، مأموریت شکستن خط دفاعی عراق را به عهده داشت و این مأموریت را به بهترین نحو انجام داد . بلافاصله مأموریت دیگری به این گردان محول گردید و پس از انجام آن ، با وجود این که از نیروهای گردان فقط یک گروهان باقی مانده بود ، مأموریتی را قبول کرد و به انجام رساند . یکی از همرزمان مصطفی نقل می کند :
در عملیات کربلای ۵ بعضی از گردانها مأموریت محوله را به درستی انجام ندادند و یا به طور کامل به پایان نرساندند . ولی گردان امام حسین (ع) نه تنها مأموریت خود را به بهترین نحو به پایان رساند ، بلکه در هنگام بازگشت برای تکمیل مأموریت دیگر گردانها به کمک آنها رفت .
فارغ از جنگ و نبرد ، مصطفی به فوتبال بسیار علاقه مند بود و در کنار آموزش نظامی ، اعضای گردان را به ورزش تشویق می کرد . در همین راستا ، تیم فوتبال منسجمی تشکیل داد و هر گاه که فراغتی پیش می آمد ، مسابقه فوتبال ترتیب می داد . در عین حال ، از شوخی زیاد خوشش نمی آمد و همواره ساکت بود و از خوشگذرانی بیهوده و دور هم نشستن بی فایده بیزار بود . در حفظ اموال بیت المال بسیار دقت داشت . او نه تنها در حفظ اموال بسیار سختگیر بود ، حتی اجازه نمی داد خرده نانها نیز هدر رود . نسبت به سلاح هایی که از دشمن به غنیمت گرفته می شد در سخت ترین شرایط حفاظت و حراست می کرد . در عملیات فاو ، از دشمن غنائم زیادی به جا مانده بود که بعضی از این غنائم سلاح های کلاشینکف بود که در شوره زارها باقی مانده بود ؛ دمای هوا هم حدود ۵۰ درجه بود . نیروها در حالی که نشسته بودند ناگهان دیدند مصطفی ۸-۷ قبضه اسلحه را جمع کرده و می آورد . وقتی نیروها این مسئله را دیدند ناخودآگاه به طرف اسلحـه ها رفتند و آنها را جمع آوری کردند . یکی از همرزمان در خصوص حساسیت وی نسبت به امور ناشایست می گوید :
در گردان امام حسین (ع) یکی از بچه ها عادت داشت قلیان بکشد . یک بار قلیان خود را بـه « دسته » آورده بود و من اطلاعی از این موضوع نداشتم . مصطفی مرا صدا زد و گفت : « هیچ خبر داری در دستة شما چه می گذرد ؟ » گفتم : خیر بی اطلاعم . گفت : « یکی از بچه ها قلیان آورده است ، می ترسم فردا چیز دیگری در اینجا باب شود ، دوست ندارم باب این گونه مسائل در گردان ما باز شود . به ایشان بگویید قلیان را به کسی در شهر امانت بدهد تا وقتی که به مرخصی می رود با خودش برگرداند .
سرعت عمل و شجاعت مصطفی پیشقدم سبب شده بود که مسئولیت های محول شده را به خوبی به انجام رساند . یکی از همرزمان وی در خصوص سرعت عمل وی چنین نقل می کند :
در عملیات والفجر ۸ ساعت دوازده شب بود که خط شکست و غواصان از آب خارج شدند . قرار بود گردان امام حسین (ع) به جاده قدس ( فاو – بصره ) که یک و نیم کیلومتر از محل استقرار فاصله داشت نفوذ کند . زمانی که ساعت دو بامداد را نشان می داد به جاده رسیدیم فرماندهان عملیات باور نمی کردند که دو ساعته جاده را گرفته باشیم وقتی به ستاد اطلاع دادیم مصطفی گفت : « بپرس اگر مقدور باشد جلوتر هم می رویم و جلوتر را هم شناسایی می کنیم . » وقتی دستور رسید در ساعت دو بامداد جاده ای را که از فاو به ام القصر می رفت و پایگاه موشکی عراق در آنجا بود ، شناسایی کردیم متوجه شدیم دشمن استحکامی ندارد . صبح همان روز با اجازه فرمانده لشکر عملیاتی را انجام دادیم .
صبح فردای عملیات والفجر ۸ عملیات « یا مهدی » در منطقه فاو بود . در کانال گشت می زدم که ناگهان متوجه شدم آقا مصطفی فرمانده گروهان در کانال نشسته است و پشتش را به خاکریز می ساید . نزدیک رفتم و موضوع را جویا شدم . در پاسخ گفت : « چیزی نیست یک ترکش جزئی به پشتم خورده است . می خواهم رنگ خون را از بین ببرم تا نیروها با دیدن آن روحیه شان تضعیف نشود . »
کسانی که با مصطفی پیشقدم بودند ، می گویند,او از عملیات والفجر ۸ به بعد روحیه اش تغییر کرده بود . نقل می کنند که از آن پس مصطفی ناراحت بود و می گفت : « لیاقت شهادت نداشتم . » پس شروع به خودسازی و عبادت بیشتر کرد . وقفه یک ساله ای که بین عملیات والفجر ۸ و کربلای ۵ پدید آمد سبب شد تمام تلاش خود را صرف خودسازی نماید طوری که تغییر روحیه او در عملیات کربلای ۵ کاملاً مشهود بود . سرانجام مصطفی پیشقدم در ۲۰ دی ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در منطقه هلالی شلمچه در اثر اصابت ترکش به گردن و جدا شدن سر از بدن به شهادت رسید . درباره چگونگی شهادت وی همرزم او که در کنارش حضور داشت ، چنین نقل می کند :
عملیات کربلای ۵ در منطقه هلالی شلمچه انجام می شد در نوک کانال ماهی که حدود یک کیلومتر بود . کانالی در حدود ده متر منشعب می شد که تا اروندرود ادامه داشت . برای اینکه ارتباط دو طرف پل برقرار باشد بین آنها ده تا پانزده پل زده شده بود که گردان علی اکبر (ع) مأموریت داشت امنیت آنها ( حدود سه پل ) را تأمین کند . آتش دشمن به قدری شدید بود که بچه ها عاحز مانده بودند و هیچ کاری صورت نمی گرفت . وقتی به فرمانده عملیات اطلاع دادیم ، تصمیم گرفته شد که گردان امام حسین(ع) با گردان علی اکبر(ع) تعویض شود . من به همراه مصطفی پیشقدم گردان را به نوک کانال ماهی بردیم . بلافاصله نوک کانال ماهی را گرفتیم و علاوه بر آن هفت پل را تأمین کردیم و به سمت جلو پیشروی کردیم . شب همان روز دو گردان دیگر گردانهای سجاد (ع) و امام زمان (عج) به منطقه هلالی اعزام شدند تا منطقه را پاکسازی کنند ولی شدت آتش دشمن به حدی بود که این دو گردان پراکنده شده و مجبور به عقب نشینی شدیم . فردای آن روز اقدام به پیشروی کردیم . عملیات به قدری سریع بود که توپخانه خودی هم لشکر ما را هدف قرار می داد . وقتی به مصطفی پیشقدم رسیدم اطراف او پر از شهید و مجروح بود و صورتش را گرد و غبار گرفته بود . با حالت خسته و مظلومانه ای به من گفت : « علاوه بر این که دشمن ما را هدف قرار داده توپخانه خودی هم ما را هدف گرفته و تلفات ما بسیار زیاد شده است . هلالی ها به شدت کلید شده اند و باید برای ما نیرو بفرستید . » رفتار او با وجود ناراحتی و خستگی آنچنان متین بود که وقتی بی سیم را به او دادم تا با فرمانده عملیات صحبت کند با اینکه گردان وی دو روز به شدت درگیر بود و شهید و مجروح فراوان داشت ، به جای اینکه بگوید ما توان نداریم و خسته هستیم با متانت و آرامش فراوان گزارش خود را به فرمانده داد و چنان صحبت کرد که به فرمانده هم روحیه داد . پس از آن منطقه هلالی را برای آوردن نیرو ترک کردم . با آغاز پاتک های دشمن مصطفی به همراه تعدادی از نیروهای باقی مانده در محاصره افتاد به گونه ای که دشمن نیروهای زخمی را تیر خلاصی می زد .
در این هنگام بود که مصطفی پیشقدم در اثر اصابت ترکش به گردنش پس از شصت ماه حضور در جبهه در ۲۰ دی ۱۳۶۵ به شهادت رسید و خانواده حامد پیشقدم دومین شهید خود را تقدیم انقلاب و امام (ره) کرد .
پیکرمطهر او را در وادی رحمت در گلزار شهدای تبریز به خاک سپرده اند .