زندگی نامه

حضور پدری مذهبی در خانواده ، علی اکبر را انسانی مقید و علاقه مند بار آورد و از همان دوران نوجوانی و جوانی اوقات زیادی را به عبادت و انجام وظایف مذهبی در مسجد محل صرف می کرد . در این دوران علی اکبر حسین پور رهبر بیشتر آثار آیت الله دستغیب را مطالعه می کرد . و به صورت خودجوش به آموزش و یادگیری و خودسازی اهتمام می ورزید . با اوج گیری انقلاب اسلامی ، در سال ۱۳۵۷ ، به همراه خواهر و برادرهایش در تظاهرات شرکت می کرد و از طریق مسجد محل ، وارد عرصه جدی مبارزه علیه رژیم شد . از جمله فعالیت های این دوران پخش شبنامه در در سطح شهر و برپایی جلسات متعدد در مسجد ، تشکیل گروه سیاسی متشکل از بچه های محل و کنترل و اداره مسجد بود . در زمانی که حکومت نظامی بود و سربازان مسلح در خیابانها پراکنده بودند ، به هنگام سخنرانی آقای سید ابوالفضل موسوی ، به همراه چند تن دیگر برقراری انتظامات و حفاظت مسجد را بر عهده می گرفتند . آنها به بازوان خود پارچه ای مزین به کلمه حزب الله می بستند . شبها در مسجد سید حمزه تبریز جمع می شدند و برای روز جمعه برنامه ریزی می کردند . جمعه ها در آن مسجد بعد از نماز صبح دعای توسل توسط حاج بیوک آسایش خوانده می شد و بعد از آن آقای ارصلانی صحبت می کرد . در این دوران علی اکبر حسین پور رهبر ، اوقات فراغت خود را در کارگاه نجاری پدر و یا به ورزش می پرداخت .
او روحیه ای آرام و مهربان داشت . از افرادی که در قید مسائل دین اسلام نبودند ، همچنین از آدم های لاابالی و بی قید که به مسجد بی توجه بودند بیزار بود . به افراد با ایمان و متدین و کسانی که به انقلاب و اسلام و امام عشق می ورزیدند ، از صمیم قلب احترام می گذاشت . شکل گیری و رشد شخصیت اخلاقی علی اکبر در دوران محافظت از شهید محراب آیت الله مدنی به اوج خود رسید . از همان زمان رفتارش نسبت به دیگران تغییر محسوس کرد .
مهمترین خصوصیت علی اکبر ، نحوة رفتار با والدین بود . همیشه احترام و اطاعت از آنها را مد نظر داشت و سعی می کرد رضایت ایشان را جلب نماید .
علی اکبر با شکل گیری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، از طریق بسیج به سپاه پیوست . در سال ۱۳۵۸ ، پنجمین دوره آموزشی سپاه را طی کرد و بعد از خدمت در واحد عملیات سپاه ، با شروع جنگ در سمت فرمانده واحدهای مختلف و گروه های اعزامی به جبهه ، مشغول به خدمت شد . از این زمان دوران کار و تلاش شبانه روزی او آغاز گردید . انضباط اخلاقی و رفتاری مشخصة او در جبهه بود . بخصوص در گردان تحت امرش این انضباط کاملاً مشهود بود . همیشه دور گردان را حصار می کشید و نگهبان می گذاشت ؛ ترددها را کنترل می کرد و شبها به چادرها سر می زد . شدت کار و تلاش ایشان به حدی بود که در آخرین روزها ، حدود چهارده یا پانزده کیلو لاغر شده بود .
همزمان با انجام وظایف و مسئولیت هایی که به عنوان یک فرمانده به عهده داشت ، دو مسجد برای گردان به دست خود ساخت . از آنجا که با حرفه نجاری آشنا بود ، با جمع آوری پلیت ، از سنگرهای قدیمی در دشت عباس و در زمینهای فتح المبین از میان سنگرهای عراقی ، لوازم کار را مهیا می کرد و بعد با نقشه ای مناسب از این مصالح مسجدی به سبک بدیع می ساخت که بعدها روش کار او در دیگر گردانها رایج شد .
با اینکه فردی از خانواده ای مرفه بود ، اما همه چیز را کنار گذاشت و از آغاز جنگ در کنار شهید چمران بود .
با تشکیل لشکر عاشورا به این لشکر پیوست و نقش مهمی در آن داشت تا جایی که مهدی باکری – فرمانده لشکر – شدیداً به او علاقه مند بود و زمانی گفته بود که علی اکبر رهبر در گردان سید الشهدا لشکر عاشورا کمک بنده هستند . در آن زمان افراد زیادی فرماندهی گردان سیدالشهدا را قبول نکردند اما علی اکبر آستین بالا زد و این وظیفه سنگین را به عهده گرفت .
هیچ موقع از مشکلات یا سختی کار حرفی نمی زد . دائماً آیه های صبر و استقامت را زمزمه می کرد . هر وقت کسی شهید می شد می گفت : « انا لله و انا الیه راجعون » نمونه « اشداء علی الکفار و رحماء بینهم » بود . با دوستان خدا دوست و با دشمنان خدا به شدت برخورد می کرد .
علی اکبر رهبر در مدت سی و شش ماه حضور مستمر در جبهه ، پنج بار زخمی شد . تنها ایام دوری ایشان از جبهه ، دوران نقاهت بود . در عملیات مسلم ابن عقیل مجروح شد و برای مداوا به بیمارستانی در باختران انتقال یافت . در بیمارستان دفترچه هایی در اختیار مجروحین می گذاشتند تا خاطرات خود را از عملیات و جبهه برای آیندگان بنویسند . علی اکبر به پرسشهایی که تمایلی به دادن پاسخ صریح به آنها نداشت ، پاسخهای خاصی را آماده کرده بود . از جمله به سؤال میزان تحصیلات می نوشت : بی سواد ؛ وقتی از معنویات سؤال می شد ، می نوشت : گناهکار . به این سؤال که در چند عملیات شرکت داشته اید جواب می داد : شرمنده ام .
یک بار دیگر که زخمی شده و در بیمارستان تحت مداوا قرار گرفته بود ، برادر بزرگش به ملاقاتش رفت . او نقل می کند که :
به تمام قسمت های بدن علی اکبر ترکش خورده بود . قسمتی از سر انگشت سبابه اش نیز زخم برداشته بود . از علی اکبر پرسیدم : آیا احساس درد دارید ؟ در جواب گفت : « به جز سر انگشتم در جایی احساس درد نمی کنم . » و بعد گفت : « زخمی شدن انگشتم جریان مفصلی دارد . » و نقل کرد که : « در یکی از روزها در زمان عملیات ، موقعی که رزمندگان جهت حمله به صف حرکت می کردند ، متوجه شدم که دو نفر در بین رزمنده ها غریبه به نظر می رسند . نزدیک رفتم تا آنها را بشناسم . دیدم دو نفر عراقی در میان رزمندگان هستند . در این میان دیدم یکی از آنها برای اینکه عملیات لو برود می خواست فریاد بکشد . متوجه شدم و در حالتی که می خواستم عراقی را خفه کنم انگشت سبابه ام را گاز گرفت و این زخم مربوط به این ماجراست . » به دنبال این ماجرا رزمندگان به او علی اکبر خفه کن می گفتند .
علی اکبر رهبر چند روز بعد فرماندهی گردان سیدالشهدا که مأموریت پدافند منطقه هور را داشت ، به عهده گرفت . در عملیات پدافندی ، زمانی که گردان خسته برای استراحت به قرارگاه بازمی گشت ، علی اکبر با خبر شد که در خط مقدم نیرو نیاز است . در همان حال خسته بازگشت ولی قبل از رفتن به حاج بیوک آسایش گفت : « این بار که می روم دیگر برنمی گردم . » و همین طور هم شد . در هور در اثر اصابت ترکش گلولة توپ از ناحیه کمر مجروح شد . آقای مصطفی شهبازی به بالای سر وی رفت و گفت : « طوری نیست الان آمبولانس می آید و تو را به بیمارستان می رسانیم . » علی اکبر در پاسخ آقا مصطفی می گوید : « این حرفها را ما به همه یاد دادیم . » سرانجام علی اکبر حسین پور رهبر در تاریخ ۲۰ بهمن ۱۳۶۳ ، بعد از سی و شش ماه حضور مستمر در جبهه های جنگ ، پس از انتقال به بیمارستان اهواز به شهادت رسید . در حالی که خانواده اش نمی دانستند ایشان فرمانده گردان هستند . بنا به گفته مادر شهید :
شهید علی اکبر علاوه بر خصوصیات مهربانی و تواضع و شجاعت ، می توانم از رازنگهداری ایشان برایتان صحبت کنم . ایشان درباره کارش در جبهه هیچگاه سخن نمی گفت . هر وقت می پرسیدم که در جبهه چه کار می کنی ، جواب می داد : « من در آشپزخانه هستم . » و ما بعد از شهادتش فهمیدیم که ایشان فرمانده گردان بودند .
شهید علی اکبر حسین پور رهبر به هنگام شهادت سی ساله بود . پنج سال در سپاه خدمت کرد که سه سال آن در جبهه های جنگ گذشت . وی علی رغم اصرار خانواده و دوستان ازدواج نکرد .
فرهنگ جاودانه های تاریخ(زندگینامه فرماندهان شهید آذربایجان شرقی)/ یعقوب توکلی/ شاهد/تهران/۱۳۸۴