مثل همیشه صبح زود نرفت . ناخن های نرگس را گرفت. سر به سرش گذاشت و بازی کرد. می گفت « ببین پدر سوخته چه قدر شیرین شده. خودشو لوس می کنه .» یکی دوبار رفت بیرون،دوباره برگشت . چند تا کاست داد و گفت « حرف های خوبی داره. گوش کن، حوصله ات سر نمی ره.» همیشه می گفتم « به دوستات بگو اگه شهید شدی، من اولین نفری باشم که باخبر می شم.» از صبح اخبار گوش نکرده بودم . دوستم تلفن کرد و گفت « اخبار گفته چند نفر شهید شدند.اسم مجید بقایی رو هم گفتن.نفر اول را نشنیدم کیه .» نخواستم باور کنم نفر اول غلام حسین است.