شدت آتش دشمن خیلی شدید بود. گلوله و خمپاره بود که میبارید. حرکت نیروها کند و سخت شده بود. دشمن در خاکریزهای مثلثی مستقر بود و نیروهای ما را هدف قرار میداد. بعضی ار بچهها روحیه شان را باخته بودند، همه کنار خاکریز دراز کشیده بودیم، بلکه آتش دشمن سبکتر شود و بتوانیم به خط بزنیم و عملیات را ادامه بدهیم، ولی از سبک شدن آتش خبری نبود. در این شرایط سخت ناگهان یکی از بچهها فریاد زد: “برادر حاجی پور زخمی شد!” خود من یک آن ته دلم خالی شد. با خود گفتم همین را کم داشتیم که فرمانده گردان زخمی بشود.”
ناگهان متوجه شدم کسی لنگ لنگان، زیر آتش دشمن جلو میآید. خودش بود، برادر حاجی پور، فرمانده گردان عمار. با آنکه تیر خورده بود و درد داشت، کنار نیروها جلو میآمد و برای اینکه به آنان روحیه بدهد، با همان لهجه شیرین آذری میخواند: “ما مسلح به الله اکبریم… بر صف دشمنان حمله میبریم…”
شاید یکی از عللی که باعث شد نیروها برخیزند و به خاکریز دشمن هجوم ببرند، همین حرکت شهید حاجی پور بود.
